شعری می نویسم!
شعری می نویسم از جنس بهار، صلح
شعری از جنس گرما، رنگ، روشنایی، لبخند
بهارش را به دخترک دهید
دخترکی که دستانش یخ بسته
زخم های دست کودکانه اش زخم بر قلبم زده
صلحش را به مردم وطن دهید
مردمی که خسته و رنج دیده اند
از جنگ و کشتاری که خنجری بر قلبم زده
گرمی اش را به پسرک اسفند فروش
پسرکی که دماغش سرخ گشته از سرما
کفش های پینه بسته اش زخم بر قلبم زده
رنگش را به کودکان وطن دهید
کودکانی که با مداد سیاه رسامی می کنند
رسامی بی رنگشان خنجری بر قلبم زده
روشنایی را خانه های تاریک دهید
خانه هایی که شب بی رنگ است
خانه های تاریک زخم بر قلبم زده
لبخندش را به مادران داغ دیده دهید
مادرانی که در جوانی پیر شدند
داغ دلشان خنجری بر قلبم زده
«جعفری»
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۸ ق.ظ توسط جمال
|